حیران



‏با خودم قرار گذشتم با دقت بیشتری اطرافیانم و انتخاب کنم، هر چند که تا حالا با حذف بسیاری این کار و انجام دادم.
حتی اگر تا سالیان دراز هیچکس اطرافم نباشه.
یاد گرفتم گذران زندگیم و کیفیت لحظاتم وابسته به بودن ِ آدم‌ها نباشه.

‏تصمیم گرفتم دوباره رویا ببافم، تا بهش نزدیک بشم.

زنجیر مغزم و باز کنم، بذارم هرجا که دلش می‌خواد بره و شفاف بشه.

شعر بیشتر بخونم، برای آینده تلاش کنم و نذارم رخوت و خمودگی غالب بشه.


کاغذی جلوی رویم گذاشتم و نوشتم:
فهرست چیزهایی که آزارم می‌دهند.
چند صفحه‌ای پر شد و من خالی نشدم، فقط بیشتر یادم آمد، بیشتر مچاله شدم و خط آخر نوشتم این بود عدالتت؟ به جرم کدامین گناه؟
دفتر را بستم.
انگار واقعیت دست و پنجه نرم کردن است و سکوت، چون که زندگی همین است.
بهر تماشای جهان آمدن.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

راهبرد نجات اقتصاد ایران کلبه وحشت دو کــــلام حــــرف حساب بــاهــــات دارم : ” دوســت دارم ” کرم های حجم دهنده - لاغری - اسکراپ ░▒▓█►─═ بیماری های مغز واعصاب دانلودها مجله خبری پرشیا پرس ویندوز سندباکس نَص